شعر فارسی

بهترین شعر های عاشقانه

شعر فارسی

بهترین شعر های عاشقانه

شعر عاشقانه‌٬ تو دروغگو نیستی

نه

تو دروغگو نیستی

من حواسم پرت است!

گفته بودی دوستم داری بی اندازه

خوب که فکر می کنم

تازه می فهمم که 'بی اندازه' یعنی چه!

سید علی صالحی شعر چشم ‌های تو را ببوسم

می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم:
تو ندیدیش؟!

و چیزی، صدایی
صدایی شبیه صدای آدمی آمد
گفت: نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیم

نفهمیدم چه شد که باز
یک هو و بی ‌هوا، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آید

گفتم: شوخی کردم به خدا
می‌ خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت ‌و گو؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی ‌رویا نداشته‌ ام !

وقتی یکیو دوست داری

وقتی یکیو دوست داری
اشکشو درنیار
با اشکاش از چشماش میوفتی...
ازش فاصله نگیر
اگه سرد شه دیگه درست نمیشه ...

باهاش قهرنکن
بی تو بودن رو یاد می گیره ...
تهدیدش نکن
دعواش نکن
میره پشته یکی دیگه قایم میشه
اون آدم پناهش میشه ...

اگه دوستش داری
همونجوری که هست دوستش داشته باش

سعی نکن عوضش کنی
اگه دوستش داری
اشتباهاتشو به روش نیار، آدم جایزالخطاس ...

اگه دوستش داری
توو اوج بدی ها و تلخی ها و سختی ها
از آغوشت بیرونش نکن...
بزار یاد بگیره دنیاش، زندگیش، همون آغوشیه که توشه !
نزار بره جای دیگه ازدست تو گریه کنه

اون موقع اس که دیگه
تو، توی قلبش جایی نداری!!

منوچهر آتشی نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند

نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند
سکوت چه قدر جای صدا را
هنوز نگفته ام دوستت دارم
نگاهم اما به عربده گفت
عربده ای که نرگس حافظ
را پژمرده کرد
هنوز نگفته ای دوستت دارم
سکوتت اما بارانی شد
و دل صنوبری خشکم را خرم کرد
در این تابوت آرواره ، سروی به شکل دل آدمی بود
سروی مرده در خشکسال مهر
از مژگان می ترایی تو آفتابی جاری شد
مرده بیدارشد و تابوت را شکست
و شلنگ انداز خیابان ها را
باغ سرو کرد
سکوت چه قدر جای صداها را می گیرد هنوز
نگاه چه ظالمانه جای کلمه ها را
این تقدیر دیدار بی گاه ما نیست
از تمامی تاریخ بپرس منوچهر آتشی

قاسم رسا کن رها از بند محنت دوستان خویش را

کن رها از بند محنت دوستان خویش را
تا نبینی در جهان روی غم و تشویش را
ما اگر نیکیم ، اگر بد ، در مثل آئینه ایم
هر که در آئینه بیند ،نقش روی خویش را
تا که سرگردان نمانی در عمل ، از کف مده
دامن تدبیر و عقل مصلحت اندیش را
دامن دولت توان در سایه ی همت گرفت
همت عالی توانگر میکند درویش را
کن حذر از یار بد طینت ، که چون هرجا رسد
میزند چون کژدم از خبث طبیعت نیش را
ای "رسا" در بزمگاه
زدگی از کف مده
دامن یاران خوش بزم و ارادت کیش را 
قاسم رسا

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است از غلامرضا طریقی

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است

مثل من باغچه خانه هم از دوری تو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده تجربه ی انسانهاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

غلامرضا طریقی

یک دوستت دارم می‌خواهد از افشین صالحی

گاهی

آدم دلش فقط

یک دوستت دارم می‌خواهد
که نمیرد!

"افشین صالحی"

-----------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

دلتنگی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش می زند !

"ناشناس"

به من بهانه ای بده از نسرین بهجتی

به من بهانه ای بده
تا کنار تنهایی تو بمانم
روی کتف های تو لانه ای بسازم
برای روز مبادای هر دویمان
هنوز یک بیابان راه پیش رو داریم
به من بهانه ای بده تا همسفرت باشم
مثلا سه بار برایم به دروغ تب کن
تا من سی بار براستی برایت بمیرم
این سقف کوتاه فقط برای خیره شدن
به آرزوهای بزرگ نیست
بغضت را از خاطراتت تفریق کن
مرا با خودت جمع کن
یک لبخند بزن
تا من بخاطر لبخندت بمانم ..

"نسرین بهجتی"

تمام این فاصله‌ها از مهدی صادقی

تمام این فاصله‌ها
تمام ِ این تنهایی‌ها
تمام ِ نداشتن‌هایت
ای کاش،‌ خوابی بودند
شبیه ِ خواب ِ دم ِ صبح

می‌آمدی
با دستان ِ شبیه اطلسی‌ات
بیدارم می‌کردی
می‌گفتی: جان ِ دلم‌، صبح شده است

و من
به بهانه‌ی رهانیدنم از خوابی سخت
در آغوش می‌کشیدمت ...

اما حیف‌،
تو نیستی
و من به واقعی ترین شکل ِ ممکن
اسیر کابوس ِ نداشتن‌ات شده ام.
تنهای،‌ تنهای،‌ تنها!

"مهدی صادقی"


(کتاب ذهن خطرناک یک انسان معمولی)

وقتی قرار است بروی

وقتی قرار است بروی، دل دل نکن ...

منتظر نمان  

هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.

وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای

یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را ...

یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم 

و باران هایی که بر سرمان بارید 

و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم.

بهانه برای رفتن زیاد است 

این ماندن است که بهانه نمی خواهد

این ماندن است که دل می خواهد

شهامت می خواهد، عشق می خواهد ...

 

حالا هی تو بگو باید بروی، اصلا همه دنیا را جاده بکش

بگو که عشق به درد شعرها می خورد 

و من می ترسم از کسی که دیگر 

حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند

کسی که می داند به غیر از من ، کسی منتظرش نیست

اما دلش، هوای پریدن دارد ...

 

وقتی قرار است بروی، حتی به آیینه نگاه نکن

شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده 

منصرفت کند از رفتن

شاید نم اشکی ببینی، غباری، 

خیالی دور در آستانه ویران شدن

شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی 

و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی: سلام ... 

شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد 

و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ...

 

تو لبخند بزن !

من غربت پشت آن لبخند را خوب می شناسم

نمی گویم نرو

اصلا مگر چیزی عوض می شود؟!

فقط یک والله خیرالحافظین می خوانم 

و به چهار جهت فوت می کنم ... 

 

حتی اگر دیگر نبینمت، 

هر شب به خوابت می آیم 

تا به یادت بیاورم که بی خداحافظی رفتی ...


"نگار الهی"

در بند کردن رنگین‌کمان از غادة السمان

به تو تکیه کرده‌ام
و از درخت تنت
شاخه‌های مهربانی مرا دربر گرفته‌اند
 
مباد که به تو اعتماد کنم
آنگاه که دستانم را فشردی
ترسیدم مبادا که انگشتام را بدزدی
و چون بر دهانم بوسه زدی
دندانهایم را شمردم! گواهی می دهم بر ترسهایم
 
دوستت می دارم
اما خوش ندارم که مرا دربند کنی
بدانسان که رود
خوش ندارد
در نقطه‌ای واحد، از بسترش اسیر شود در بند کردن رنگین‌کمان

از آنرو که براستی دوستت دارم
ما، در همان رودخانه، دیگربار
آب‌بازی خواهیم کرد در بند کردن لحظه‌ی هراسها
 
تو سهل و ممتنعی
چون چشمه‌ که به دست نمی آیی
مگر آنگاه که روان شودسهل و ممتنع

برای تو چونان صدف می گشایم
و رویاهای تو با من به لقاح می نشینند
و مروارید سیاه و بی‌تای تو را بارور می شوم

ما باید که پرواز کنیم چون دو خط موازی
با هم، که به هم نمی پیوندند
که نیز از یکدیگر دور نمی شوند
و عشق، همین است عشق دو خط موازی


"غاده‌ السمان"

______________

شعر عاشقانه

لینک های مرتبط:

غادة السمان کیست؟

شبهاست ....

شبهاست

که بی صدا فارغ می شوم

از غزل هایی که

آبستن عشق بازی دلم

و چشم های توست

و من ...

آخرین بازماندۀ عصر جاهلیت

چه بی رحمانه

زنده به گور می کنم

مولود عشق را!

لینک منبع: