شعر فارسی

بهترین شعر های عاشقانه

شعر فارسی

بهترین شعر های عاشقانه

سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب از سنایی غزنوی

سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب

لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک

شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش

زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن

عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع

عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

قرنها باید که تا از پشت آدم نطفه‌ای

بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن

 سنایی غزنوی

______________

لینک مرتبط:

سنایی غزنوی کیست؟

زنده باد بال خدا

زنده باد بال خدا

که فرو می افتد

و درست روی شانه من می نشیند،

زنده باد!

زنده باد آفتاب سحر

که سرش را می چرخاند، پیدایت می کند

و تلالو اولش را برای تو پست می کند،

زنده باد!

زنده باد دفتر مشق من

که بین این همه کاغذ

فقط برای تو شعر جذب می کند،

زنده باد!

زنده باد سنگ های خیابان

که بین این همه کفش

فقط از کفش تو عکس می گیرند

و برای عارفان برهنه پای روز جزا می فرستند. 

زنده باد عشق تو محبوبم زنده باد

که خیالم را آن قدر دور می برد

که برای حیات این مردم

معنایی پیدا کند.

آی زندگی، دیدی چه سرت آوردیم.

شاعر : مژگان عباسلو

دریا که تو دلبسته‌ی آنی ز تو دل کند
ای رود به این تجربه‌ی تلخ نپیوند!

تنهایی من آینه‌ی عبرت من شد
دلها که شکستند از این آینه هرچند 

گفتی نگران منی و روز جدایی
در چشم من اشک است، به لبهای تو لبخند 

ای عشق! بگو گرمی بازار تو تا کی؟
ای دل! غم ارزانی بسیار تو تا چند؟ 

دیدار من و او، چه سرانجام قشنگی:
همصحبتی شعله و باد، آتش و اسفند


محمد شمس لنگرودی

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است از غلامرضا طریقی

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است

مثل من باغچه خانه هم از دوری تو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده تجربه ی انسانهاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

غلامرضا طریقی