گاهی
آدم دلش فقط
یک دوستت دارم میخواهد
که نمیرد!
"افشین صالحی"
-----------------------------------------------------------
دلتنگی
عین
آتش زیر خاکستر است
گاهی
فکر میکنی تمام شده
اما
یک دفعه
همه
ات را آتش می زند !
"ناشناس"
به من بهانه ای بده
تا
کنار تنهایی تو بمانم
روی
کتف های تو لانه ای بسازم
برای
روز مبادای هر دویمان
هنوز
یک بیابان راه پیش رو داریم
به
من بهانه ای بده تا همسفرت باشم
مثلا
سه بار برایم به دروغ تب کن
تا
من سی بار براستی برایت بمیرم
این
سقف کوتاه فقط برای خیره شدن
به
آرزوهای بزرگ نیست
بغضت
را از خاطراتت تفریق کن
مرا
با خودت جمع کن
یک
لبخند بزن
تا
من بخاطر لبخندت بمانم ..
"نسرین بهجتی"
تمام این فاصلهها
تمام ِ این تنهاییها
تمام ِ نداشتنهایت
ای کاش، خوابی بودند
شبیه ِ خواب ِ دم ِ صبح
میآمدی
با دستان ِ شبیه اطلسیات
بیدارم میکردی
میگفتی: جان ِ دلم، صبح شده است
و من
به بهانهی رهانیدنم از خوابی سخت
در آغوش میکشیدمت ...
اما حیف،
تو نیستی
و من به واقعی ترین شکل ِ ممکن
اسیر کابوس ِ نداشتنات شده ام.
تنهای، تنهای، تنها!
"مهدی صادقی"
(کتاب ذهن خطرناک یک انسان معمولی)
وقتی قرار است بروی، دل دل نکن ...
منتظر نمان
هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.
وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را ...
یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم
و باران هایی که بر سرمان بارید
و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم.
بهانه برای رفتن زیاد است
این ماندن است که بهانه نمی خواهد
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد، عشق می خواهد ...
حالا هی تو بگو باید بروی، اصلا همه دنیا را جاده بکش
بگو که عشق به درد شعرها می خورد
و من می ترسم از کسی که دیگر
حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند
کسی که می داند به غیر از من ، کسی منتظرش نیست
اما دلش، هوای پریدن دارد ...
وقتی قرار است بروی، حتی به آیینه نگاه نکن
شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده
منصرفت کند از رفتن
شاید نم اشکی ببینی، غباری،
خیالی دور در آستانه ویران شدن
شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی
و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی: سلام ...
شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد
و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ...
تو لبخند بزن !
من غربت پشت آن لبخند را خوب می شناسم
نمی گویم نرو
اصلا مگر چیزی عوض می شود؟!
فقط یک والله خیرالحافظین می خوانم
و به چهار جهت فوت می کنم ...
حتی اگر دیگر نبینمت،
هر شب به خوابت می آیم
تا به یادت بیاورم که بی خداحافظی رفتی ...
"نگار الهی"
نابودی
یأس
دلمردهگی در سخن بودند
اینک امّا چشمانت
از جرأت
امید
شوق حیات چراغانند
عشق
دگرگون میکند
مارگوت بیکل
ترجمه : یغما گلرویی
"غاده السمان"
______________
لینک های مرتبط:
شعری توان سرود
______________
لینک های مرتبط:
هر چه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من
______________
خردمند آنچه را که میداند نمیگوید و آنچه را که بگوید میداند .
عشق انسان را از دیدن عیوب منع می کند.
تجربه میوه ای است که آن را نمی چینند مگر پس از گندیدن.
خوشبخت و عاقل کسی است که هنگام بیدار شدن با خود می اندیشد .
امروزسعی می کنم بهتر ازدیروز باشم.
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.
گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
مولود عشق را!
لینک منبع:
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
______________
درباره شاعر:
وی کودکی بیش نبود که پدرش در گذشت. در دوران کودکی با علاقه زیاد به مکتب میرفت و مقدمات دانش را میآموخت. هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقه فراوانی نشان داد. اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمد خوارزمشاه و به ویژه حمله سلطان غیاثالدین، برادر جلال الدین خوارزمشاه به شیراز (سال ۶۲۷) سعدی راکه هوایی جز به دست آوردن دانش در سر نداشت برآن داشت شیراز را ترک نماید.
سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز به مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد رفت و در آنجا از آموزههای امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را «امام مرشد» مینامد). سعدی، از حضور خویش، در نظامیه بغداد، چنین یاد میکند:
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکرار بود
آن قصر که جمشید درو جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
______________
درباره بهرام:
گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت، گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب، بر سبزه ٔ چمن نشستهاند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع، محروم داشتهاند، بنکوهید. گفتند «ای ملک! امروز رامشگری، به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم.» بهرام گفت «در کار شما خواهم نگریست.» پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن، از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده، به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را، در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته، بدانها بپردازند و این لولیان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند، از بازماندگان آنانند.
نصف من...
______________
درباره شاعر: دیپلمات، شاعر و ناشر سوری و متولد دمشق بود. « نزار قبانی شاعری است که با شعرهای عاشقانهاش مشهور است؛ زن و عشق موضوع اصلی شعر قبانیاند. شعرهایش را خوانندگانی مانند ام کلثوم ، عبد الحلیم حافظ و نجاة الصغیرة(مصر)، فیروز و ماجده الرومی (لبنان)، کاظم الساهر(عراق) خواندهاند. او در دنیای عرب از شهرتی بیهمتا برخوردار است. شعر او به اکثر زبانهای دنیا ترجمه شدهاست و خوانندگانی بیشمار دارد.»