حرفهایی ناگفتنی دارم
دردهایی با وسعتِ دریا
قلبِ من با بودنت دلخوش
و تو از قلبِ من جدا بودی
توبرایم روزگاری قبل،
مومنم من ولی...خدا بودی
حیفِ آن شعرهای لیمویی
که میانِ تک تکِ آنها
تلخ میشد رفتنت آرام
و تو شیرینِ قصه ها بودی
من برایت کوه می کندم
قلبِ تو اما!
مرا پس زد
بعدِ سالها نفیر و درد...
از برم رفتی و ماندحسرت
غصه ی فرهاد شیرین شد
ناله ی شبهاش بودی تو
گفتمت اهسته تر اما...
رفتی و نشنیده بودی تو...
رضا
دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 13:36