شعر فارسی

بهترین شعر های عاشقانه

شعر فارسی

بهترین شعر های عاشقانه

صد نامه عاشقانه نزار قبانی

وقتی باران به پنجره می کوبد


جای خالیت ملموس تر می شود


وقتی مه بر  شیشه های ماشین می نشیند و

 

بوران محاصره ام می کند


وقتی گنجشک ها جمع می شوند تا


ماشینم را از عمق برف بیرون بکشند...


گرمای دستان کوچک تو را به یاد می آورم و


سیگارهایی که با هم کشیدیم


مثل سربازها در سنگر


نصف تو...


 نصف من...

______________

درباره شاعر: دیپلمات، شاعر و ناشر سوری و متولد دمشق بود. « نزار قبانی شاعری است که با شعرهای عاشقانه‌اش مشهور است؛ زن و عشق موضوع اصلی‏ شعر قبانی‎اند. شعرهایش را خوانندگانی مانند ام ‎کلثوم ، عبد الحلیم حافظ و نجاة الصغیرة(مصر)، فیروز و ماجده الرومی (لبنان)، کاظم الساهر(عراق) خوانده‎اند. او در دنیای عرب از شهرتی بی‎همتا برخوردار است. شعر او به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده‎است و خوانندگانی بی‎شمار دارد.»


تورا میخوانم از پابلو نرودا

ما این را از گذشته به ارث میبریم

                                        و امروز چهره شیلی بزرگ شده است

پس از پشت سر نهادن آن همه رنج

                                        به تو نیازمندم،برادرجوان،خواهرجوان!

به آنچه میگویم گوش فرا دار:

                                        نفرت غیر انسانی را باور ندارم

باور ندارم که انسانی دشمنی کند،

                                        من بر آنم که با دستان تو و من

با دشمن، رویارویی توانیم شد

                                        و در برابر مجازاتش خواهیم ایستاد

و این سرزمین را سرشار خواهیم کرد از شادی

                                        لذت بخش و زرین همچون خوشه گندم

______________

پابلو نرودا شعر حماسه ای کشور شیلی است که انقلاب های بزرگ آن

کشور نقش بزرگی داشته است.او بی قراری هایش را در کتاب«انگیزه

نیکسون کشی و جشن انقلاب شیلی» می سراید.

آواز عشق مولوی

هر نفس آغاز عشق می رسد از چپ و راست

                      ما به فلک میرویم، عزم تماشا که راست؟

مابه فلک بوده ایم،یار ملک بوده ایم

                      باز همان جا رویم جمله، که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم، وز ملک افزون تریم

                      زین دو چرا نگذریم؟ منزل ما کبریاست

به تو سلام می کنم ...

به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم

و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود

اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علفم

در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم

خسته، خسته، از راهکوره های تردید می آیم

چون آینه یی از تو لبریزم

هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد

نه ساقه‌ی بازوهایت

نه چشمه های تنت

بی تو خاموشم ، شهری در شبم

تو طلوع می کنی

من گرمایت را از دور می چشم

و شهر من بیدار می شود

با غلغله ها، تردیدها، تلاشها

و غلغله های مردد تلاشهایش

دیگر هیچ چیز نمی خواهد مرا تسکین دهد

دور از تو من شهری در شبم

ای آفتاب

و غروبت مرا می سوزاند

من به دنبال سحری سرگردان می گردم

تو سخن نمی گویی

من نمی شنوم

تو سکوت می کنی

من فریاد می زنم

با منی، با خود نیستم

و بی تو خود را نمی یابم

دیگر هیچ چیز نمی خواهد

نمی تواند تسکینم بدهد

اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علفم

این حقیقت را در خلوت تو باز یافته ام

حقیقت بزرگ است

و من کوچکم

با تو بیگانه ام

فریاد مرغ را بشنو

سایه‌ی علف را با سایه ات بیامیز

مرا با خودت آشنا کن

بیگانه‌ی من

مرا با خودت یکی کن

 

"احمد شاملو"


-------------

 

دفتر عشق:

 

ای در سر زلف تو پریشانیها / واندر لب لعلت شکر افشانیها

گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی / ای جان چه پشیمان که پشیمانیها

 

"مولانا"

 

-----------------



درباره شاعر:

احمد شاملو شاعر، نویسنده‌، پژوهشگر و مترجم
تولد: ۲۱ آذر ۱۳۰۴ – تهران ، وفات: ۲ مرداد ۱۳۷۹ - کرج


درباره احمد شاملو بیشتر بدانید: سایت جس جو

مرا فریاد کن

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن ...