-
حقیقت دارد، تو را دوست دارم از احمدرضا احمدی
یکشنبه 23 آذر 1393 23:48
حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران می خواستم تو ... در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می خواستم می خواهم تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در آینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را...
-
چند سخنی از ارسطو
یکشنبه 23 آذر 1393 23:41
مناعت ، بین خود ستائی و خود هیچ انگاری است. خردمند آنچه را که میداند نمیگوید و آنچه را که بگوید میداند . عشق انسان را از دیدن عیوب منع می کند. تجربه میوه ای است که آن را نمی چینند مگر پس از گندیدن. خوشبخت و عاقل کسی است که هنگام بیدار شدن با خود می اندیشد . امروزسعی می کنم بهتر ازدیروز باشم.
-
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم از مهدی سهیلی
یکشنبه 23 آذر 1393 23:40
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم مردمی گم شد میان آشنایان از...
-
لانگ فلو شعر در این جهان هراس به دل راه مده
یکشنبه 23 آذر 1393 23:36
هان ! در این جهان هراس به دل راه مده بزودی خواهی دریافت ، چه بزرگ مرتبه است ،رنج کشیدن و قویدل بودن . چون مادر مشتاقی که در انتهای روز، دست کودک خود را میگیرد و او را به بستر می برد و کودک ،نیمی به رضا و نیمی به نا خشنودی به همراه او می رود و باز یچه های شکسته خود را بر زمین به جای می نهد در حالی که از میان در گشوده...
-
تو را من چشم در راهم شبا هنگام از نیما
دوشنبه 17 آذر 1393 17:21
تو را من چشم در راهم شبا هنگام که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛ تو را من چشم در راهم. شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛ در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام. گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم؛ تو را من چشم در راهم .
-
شبهاست ....
شنبه 15 آذر 1393 18:41
شبهاست که بی صدا فارغ می شوم از غزل هایی که آبستن عشق بازی دلم و چشم های توست و من ... آخرین بازماندۀ عصر جاهلیت چه بی رحمانه زنده به گور می کنم مولود عشق را! لینک منبع: شعر کوتاه
-
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانه ای از از ابوسعید ابوالخیر
جمعه 14 آذر 1393 15:56
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانه ای گفت یا خاکیست یا بادیست یا افسانه ای گفتمش آنکس که او اندر طلب پویان بود گفت یا کوریست یا کریست یا دیوانه ای گفتمش احوال عمرما چه باشد عمر چیست؟ گفت یا برقیست یا شمعیست یا پروانه ای
-
الهی به مستان میخانهات (ساقینامه) از رضیالدین آرتیمانی
جمعه 14 آذر 1393 15:54
الهی به مستان میخانهات بعقل آفرینان دیوانهات به دردی کش لجهٔ کبریا که آمد به شأنش فرود انّما به درّی که عرش است او را صدف به ساقی کوثر، به شاه نجف به نور دل صبح خیزان عشق ز شادی به انده گریزان عشق به رندان سر مست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل به اندهپرستان بی پا و سر به شادی فروشان بی شور و شر کزان خوبرو، چشم بد...
-
در آرزوی تو باشم از سعدی
جمعه 14 آذر 1393 15:48
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم...
-
مرگ بهرام از خیام
پنجشنبه 13 آذر 1393 15:18
آن قصر که جمشید درو جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ______________ درباره بهرام: گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت، گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب، بر سبزه ٔ چمن نشستهاند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از...
-
صد نامه عاشقانه نزار قبانی
پنجشنبه 13 آذر 1393 14:48
وقتی باران به پنجره می کوبد جای خالیت ملموس تر می شود وقتی مه بر شیشه های ماشین می نشیند و بوران محاصره ام می کند وقتی گنجشک ها جمع می شوند تا ماشینم را از عمق برف بیرون بکشند... گرمای دستان کوچک تو را به یاد می آورم و سیگارهایی که با هم کشیدیم مثل سربازها در سنگر نصف تو... نصف من... ______________ درباره شاعر:...
-
تورا میخوانم از پابلو نرودا
پنجشنبه 13 آذر 1393 14:32
ما این را از گذشته به ارث میبریم و امروز چهره شیلی بزرگ شده است پس از پشت سر نهادن آن همه رنج به تو نیازمندم،برادرجوان،خواهرجوان! به آنچه میگویم گوش فرا دار: نفرت غیر انسانی را باور ندارم باور ندارم که انسانی دشمنی کند، من بر آنم که با دستان تو و من با دشمن، رویارویی توانیم شد و در برابر مجازاتش خواهیم ایستاد و این...
-
آواز عشق مولوی
چهارشنبه 12 آذر 1393 23:33
هر نفس آغاز عشق می رسد از چپ و راست ما به فلک میرویم، عزم تماشا که راست؟ مابه فلک بوده ایم،یار ملک بوده ایم باز همان جا رویم جمله، که آن شهر ماست خود ز فلک برتریم، وز ملک افزون تریم زین دو چرا نگذریم؟ منزل ما کبریاست
-
به تو سلام می کنم ...
دوشنبه 10 آذر 1393 17:23
به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود اگر فریاد مرغ و سایهی علفم در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم خسته، خسته، از راهکوره های تردید می آیم چون آینه یی از تو لبریزم هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد نه ساقهی بازوهایت نه چشمه های تنت بی تو خاموشم ، شهری در شبم تو طلوع می کنی من گرمایت را از...
-
مرا فریاد کن
دوشنبه 10 آذر 1393 17:21
قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن ...