نه
تو دروغگو نیستی
من حواسم پرت است!
گفته بودی دوستم داری بی اندازه
خوب که فکر می کنم
تازه می فهمم که 'بی اندازه' یعنی چه!
حریصانه ، عطر تنت را مینوشم و
صورتت
را در دست میگیرم
همانطور
که در آغوش میکشم
جان
شیفته را
آنقدر
به هم نزدیکیم
که
نگاهمان ما را میسوزاند
با
اینحال زمزمه میکنی :
ای
غایب از نظرم
هرقدر
بخواهی مست لذتت میکنم
کلماتت
درد غربت دارند و راز
انگار
در سیارهی دیگری تبعیدم
بانو
کدام
دریا قلب توست؟
کیستی؟
قلبِ تو اما!
مرا پس زد
در من
آدم برفی ای ست
که عاشق آفتاب شده ..
و این خلاصه ی
همه داستان های عاشقانه جهان است...
"احسان پرسا"
نیستی و هنوز
جای
بوسه ات را
به
سیلی، سرخ نگه می دارم
برای
گونه ام!
حکم
زن مطلقه ای دارد
که
آبرویش را می خرد
آن
یک جفت کفش
که
مردش به وقت رفتن
جاگذاشته
باشد
پشت
در آپارتمان! ...
سنایی غزنوی
______________
لینک مرتبط:
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است
مثل من باغچه خانه هم از دوری تو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است
بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت دلم
نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است
بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد
خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است
عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او
نرده ی پنجره ها میله زندان شده است
عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است
عشق دانشکده تجربه ی انسانهاست
گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است
هر نو آموخته در عالم خود مجنون است
روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است
ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است
غلامرضا طریقی
گاهی
آدم دلش فقط
یک دوستت دارم میخواهد
که نمیرد!
"افشین صالحی"
-----------------------------------------------------------
دلتنگی
عین
آتش زیر خاکستر است
گاهی
فکر میکنی تمام شده
اما
یک دفعه
همه
ات را آتش می زند !
"ناشناس"
به من بهانه ای بده
تا
کنار تنهایی تو بمانم
روی
کتف های تو لانه ای بسازم
برای
روز مبادای هر دویمان
هنوز
یک بیابان راه پیش رو داریم
به
من بهانه ای بده تا همسفرت باشم
مثلا
سه بار برایم به دروغ تب کن
تا
من سی بار براستی برایت بمیرم
این
سقف کوتاه فقط برای خیره شدن
به
آرزوهای بزرگ نیست
بغضت
را از خاطراتت تفریق کن
مرا
با خودت جمع کن
یک
لبخند بزن
تا
من بخاطر لبخندت بمانم ..
"نسرین بهجتی"
وقتی قرار است بروی، دل دل نکن ...
منتظر نمان
هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.
وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را ...
یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم
و باران هایی که بر سرمان بارید
و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم.
بهانه برای رفتن زیاد است
این ماندن است که بهانه نمی خواهد
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد، عشق می خواهد ...
حالا هی تو بگو باید بروی، اصلا همه دنیا را جاده بکش
بگو که عشق به درد شعرها می خورد
و من می ترسم از کسی که دیگر
حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند
کسی که می داند به غیر از من ، کسی منتظرش نیست
اما دلش، هوای پریدن دارد ...
وقتی قرار است بروی، حتی به آیینه نگاه نکن
شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده
منصرفت کند از رفتن
شاید نم اشکی ببینی، غباری،
خیالی دور در آستانه ویران شدن
شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی
و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی: سلام ...
شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد
و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ...
تو لبخند بزن !
من غربت پشت آن لبخند را خوب می شناسم
نمی گویم نرو
اصلا مگر چیزی عوض می شود؟!
فقط یک والله خیرالحافظین می خوانم
و به چهار جهت فوت می کنم ...
حتی اگر دیگر نبینمت،
هر شب به خوابت می آیم
تا به یادت بیاورم که بی خداحافظی رفتی ...
"نگار الهی"
شعری توان سرود
______________
لینک های مرتبط:
هر چه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من
______________