شعر فارسی

بهترین شعر های عاشقانه

شعر فارسی

بهترین شعر های عاشقانه

شعر عاشقانه‌٬ تو دروغگو نیستی

نه

تو دروغگو نیستی

من حواسم پرت است!

گفته بودی دوستم داری بی اندازه

خوب که فکر می کنم

تازه می فهمم که 'بی اندازه' یعنی چه!

بلیط قطار را پاره میکنم٬ گروس عبدالملکیان

بلیط قطار را پاره ‌می‌کنم

و با آخرین گله‌ی گوزن‌ها

به خانه برمی‌گردم

آن‌قدر شاعرم

که شاخ‌هایم شکوفه داده است!

و آوازم

چون مه‌ای بر دریاچه می‌گذرد:

شلیک هر گلوله خشمی است

که از تفنگ کم می‌شود

سینه‌ام را آماده کرده‌ام

تا تو مهربان‌تر شوی...

بعد از تو...

نازنینم !

عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن.. اجبار است.

اعترافش هم وحشتناک است

ولی‌ همین تاریکی‌

همین سکوت محض

این درد

تو را به من نزدیکتر می‌‌کند!

آدم ها

با حضور‌های کم رنگشان

با بودن‌هایی‌ که به بدترین وجه ممکن

با منطقی‌ که من نمی‌فهمم

با احساسی‌ که آنها نمی‌‌فهمند

واقعه‌ی نبودن تو را یادآوری می‌‌کنند!

بعد از تو

هیچ چیزِ آدم‌ها

جز لحظه ی وداع‌شان

برای من شور آفرین نیست.

حریصانه ، عطر تنت را می‌نوشم

حریصانه ، عطر تنت را می‌نوشم و
صورتت را در دست می‌گیرم
همانطور که در آغوش می‌کشم
جان شیفته را

آنقدر به هم نزدیکیم
که نگاهمان ما را می‌سوزاند
با اینحال زمزمه می‌کنی :
ای غایب از نظرم


هرقدر بخواهی مست لذتت می‌کنم
کلماتت درد غربت دارند و راز
انگار در سیاره‌ی دیگری تبعیدم
بانو
کدام دریا قلب توست؟
کیستی؟


باز آرزوهایت را به آواز بخوان
لحظه‌های گوش سپردن به تو
غنچه‌های درشت ابدیتند
که گل می‌شوند.

دست های قشنگ تو

عشقم به تو
خارج از تحمل خداست!

بگو چه ‌کنم؟

آقای من!

@
خوش به‌حال آن مرد
که در زندگیش
تو راه بروی
خوش به حال مردی
که براش
تو شیرین‌زبانی کنی
خوش به حال مردی
که دست‌های قشنگ تو
دگمه‌های پیرهنش را
باز کند، ببندد
تا لب‌هات به نجوایی بخندد.
خوش به حال من!

@
حسرت دست‌هات مانده
به چشم‌هام
به خواب‌هام
به کش و قوس‌های تنم.
در حسرت دست‌هات
پرپر می‌زنم.

@
چقدر برات قصه بگویم
چقدر ببوسمت
نوازشت کنم
موهات را نفس بکشم
تا خوابت ببرد؟...
چقدر نگاهت کنم سیر
نگاهت کنم
تا خوابم ببرد؟

 

"عباس معروفی-پونه ایرانی"

(حروف بزرگ از عباس معروفی و حروف کوچک از پونه ایرانی)

 

از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011

حضور تو را کجا جستجو کنم

قسمت نشد که لحظه غمگین رفتنت

با اشک ها مسیر تو را شستشو کنم

بوسیدنت که هیچ

بغل کردنت که هیچ

حتی نشد تو را

یک دل سیر بو کنم

از یادها گذشتی و

در بادها گم شدی

حالا حضور تو را کجا جستجو کنم

قسمت نشد،

تو رفتی و من ماندم که باز

باقیمانده عمر، تو را آرزو کنم.

 

"مریم شفیعی"

سید علی صالحی شعر چشم ‌های تو را ببوسم

می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم:
تو ندیدیش؟!

و چیزی، صدایی
صدایی شبیه صدای آدمی آمد
گفت: نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیم

نفهمیدم چه شد که باز
یک هو و بی ‌هوا، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آید

گفتم: شوخی کردم به خدا
می‌ خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت ‌و گو؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی ‌رویا نداشته‌ ام !

جمال ثریا شعر تو عشق بودی

تو عشق بودی

این را از بوی تن ات فهمیدم

شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم

خیلی دیر..

اما مگر قانون این نبود

که هر آنچه دیر می آید

عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟

عادت کرده ایم به نداشتن ها

و شاید به اندوه

آری، تو عشق بودی

این را از رفتن ات فهمیدم

وگرنه

این شهر

هرگز این چنین

سرسنگین نبود.

 جمال ثریا

سلبی ناز رستمی میخواهم شعر بگویم

حالی نمانده

می خواهم شعر بگویم

می خواهم خلوت ریه هایم را

پرکنم از خشکسالی ابری

که با دستمال خیس هیچ خاطره ای نمی بارد!

می خواهم سوت بزنم از ته این جاده

برقصم روی تکه تکه های سکوتی

که از حافظه ی صبح جا مانده است!

می خواهم لالایی بخوانم

سرش را ببندم با ته مانده ی غباری

که آسمان را به سرفه انداخته است.

می خواهم شعر بگویم با رعشه ی قلبی

که تیر می کشد زیر پل هوایی

به سمت رودی که با اولین تعارف

فرو می رود در رگ تیزآب!

می خواهم شعر بگویم با حداقل چیزی

میان خواب و رویا با تکه موجی کوچک

که از ویرانی دریا برمی گردد!

دلم یک ملاقات غیرمنتظره می خواهد

 دلم
یک ملاقات غیرمنتظره می خواهد
تا قبله ی بغض ودلتنگی م را
گم کنم
لبخندهایم دیگر تلخند نباشد
دوستت دارم را پیش نویس این وصال
بلا تکلیف کنی
نذر دلت که شبانه باعود عشق!
مرورمی کردی
برایم بخوانی، مثل موسی شبان باخدا..
تکیه گاهم شوی
تا ململ آغوشت لباسم شود ودیگر سوز تنهایی
رااحساس نکنم...

من همان منم

 من همان منم!
 
تو مقصری اگر من دیگر من سابق نیستم!
 
من را به من نبودن محکوم نکن!
 
من همانم که درگیر عشقش بودی!
 
یادت نمی آید؟!
 
من همانم !
 
حتی اگر...
 
...این روز ها...
 
هر دویمان..
 
بوی بی تفاوتی بدهیم!!!

قصه فرهاد شیرین شد از مژگان رکنی

 حرفهایی ناگفتنی دارم

دردهایی با وسعتِ دریا

قلبِ من با بودنت دلخوش

و تو از قلبِ من جدا بودی

توبرایم روزگاری قبل،

     مومنم من ولی...خدا بودی

حیفِ آن شعرهای لیمویی

   که میانِ تک تکِ آنها

          تلخ میشد رفتنت آرام

 و تو شیرینِ قصه ها بودی

من برایت کوه می کندم

قلبِ تو اما!


     مرا پس زد


بعدِ سالها نفیر و درد...

       از برم رفتی و ماندحسرت

غصه ی فرهاد شیرین شد

ناله ی شبهاش بودی تو

گفتمت اهسته تر اما...

رفتی و نشنیده بودی تو...

وقتی یکیو دوست داری

وقتی یکیو دوست داری
اشکشو درنیار
با اشکاش از چشماش میوفتی...
ازش فاصله نگیر
اگه سرد شه دیگه درست نمیشه ...

باهاش قهرنکن
بی تو بودن رو یاد می گیره ...
تهدیدش نکن
دعواش نکن
میره پشته یکی دیگه قایم میشه
اون آدم پناهش میشه ...

اگه دوستش داری
همونجوری که هست دوستش داشته باش

سعی نکن عوضش کنی
اگه دوستش داری
اشتباهاتشو به روش نیار، آدم جایزالخطاس ...

اگه دوستش داری
توو اوج بدی ها و تلخی ها و سختی ها
از آغوشت بیرونش نکن...
بزار یاد بگیره دنیاش، زندگیش، همون آغوشیه که توشه !
نزار بره جای دیگه ازدست تو گریه کنه

اون موقع اس که دیگه
تو، توی قلبش جایی نداری!!

آدم برفی ای ست

در من

آدم برفی ای ست

که عاشق آفتاب شده ..

و این خلاصه ی

همه داستان های عاشقانه جهان است...

 

"احسان پرسا"


نیستی و هنوز

نیستی و هنوز
جای بوسه ات را
به سیلی، سرخ نگه می دارم
برای گونه ام!
حکم زن مطلقه ای دارد
که آبرویش را می خرد
آن یک جفت کفش
که مردش به وقت رفتن
جاگذاشته باشد
پشت در آپارتمان! ...

منوچهر آتشی نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند

نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند
سکوت چه قدر جای صدا را
هنوز نگفته ام دوستت دارم
نگاهم اما به عربده گفت
عربده ای که نرگس حافظ
را پژمرده کرد
هنوز نگفته ای دوستت دارم
سکوتت اما بارانی شد
و دل صنوبری خشکم را خرم کرد
در این تابوت آرواره ، سروی به شکل دل آدمی بود
سروی مرده در خشکسال مهر
از مژگان می ترایی تو آفتابی جاری شد
مرده بیدارشد و تابوت را شکست
و شلنگ انداز خیابان ها را
باغ سرو کرد
سکوت چه قدر جای صداها را می گیرد هنوز
نگاه چه ظالمانه جای کلمه ها را
این تقدیر دیدار بی گاه ما نیست
از تمامی تاریخ بپرس منوچهر آتشی

قاسم رسا کن رها از بند محنت دوستان خویش را

کن رها از بند محنت دوستان خویش را
تا نبینی در جهان روی غم و تشویش را
ما اگر نیکیم ، اگر بد ، در مثل آئینه ایم
هر که در آئینه بیند ،نقش روی خویش را
تا که سرگردان نمانی در عمل ، از کف مده
دامن تدبیر و عقل مصلحت اندیش را
دامن دولت توان در سایه ی همت گرفت
همت عالی توانگر میکند درویش را
کن حذر از یار بد طینت ، که چون هرجا رسد
میزند چون کژدم از خبث طبیعت نیش را
ای "رسا" در بزمگاه
زدگی از کف مده
دامن یاران خوش بزم و ارادت کیش را 
قاسم رسا

سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب از سنایی غزنوی

سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب

لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک

شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش

زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن

عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع

عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

قرنها باید که تا از پشت آدم نطفه‌ای

بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن

 سنایی غزنوی

______________

لینک مرتبط:

سنایی غزنوی کیست؟

زنده باد بال خدا

زنده باد بال خدا

که فرو می افتد

و درست روی شانه من می نشیند،

زنده باد!

زنده باد آفتاب سحر

که سرش را می چرخاند، پیدایت می کند

و تلالو اولش را برای تو پست می کند،

زنده باد!

زنده باد دفتر مشق من

که بین این همه کاغذ

فقط برای تو شعر جذب می کند،

زنده باد!

زنده باد سنگ های خیابان

که بین این همه کفش

فقط از کفش تو عکس می گیرند

و برای عارفان برهنه پای روز جزا می فرستند. 

زنده باد عشق تو محبوبم زنده باد

که خیالم را آن قدر دور می برد

که برای حیات این مردم

معنایی پیدا کند.

آی زندگی، دیدی چه سرت آوردیم.

شاعر : مژگان عباسلو

دریا که تو دلبسته‌ی آنی ز تو دل کند
ای رود به این تجربه‌ی تلخ نپیوند!

تنهایی من آینه‌ی عبرت من شد
دلها که شکستند از این آینه هرچند 

گفتی نگران منی و روز جدایی
در چشم من اشک است، به لبهای تو لبخند 

ای عشق! بگو گرمی بازار تو تا کی؟
ای دل! غم ارزانی بسیار تو تا چند؟ 

دیدار من و او، چه سرانجام قشنگی:
همصحبتی شعله و باد، آتش و اسفند


محمد شمس لنگرودی

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است از غلامرضا طریقی

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است

مثل من باغچه خانه هم از دوری تو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده تجربه ی انسانهاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

غلامرضا طریقی